کد مطلب:140538 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

واقعه منزل حماة
حماة بفتح حاء، شهر بزرگی است كه خیرات و بركات زیاد در آن می باشد، بین این شهر و شیزر نصف روز فاصله می باشد

ابی مخنف می نویسد كه اهل بلد حماة نیز آن طاغیان و عاصیان را راه ندادند فغلقوا الأبواب علی وجوههم و ركبوا بسور دروازه ها را بر روی آن جماعت بستند و بر برج و بارو نشستند گفتند و الله لا تدخلون بلدنا هذا در بلد ما داخل نخواهید شد اگر از اول تا آخر ما كشته شویم نخواهیم گذارد وارد این بلد شوید سپاه روسیاه چون این بشنیدند ارتحلوا الی حمص لیكن از كلام ابن شهرآشوب و دیگران چنین برمی آید كه سپاه ابن زیاد شهر حماة هم رفته اند و الآن سنگی كه سر بریده حضرت را بر او نهاده اند با خون خشگیده موجود است و مشهور به مشهد الرأس است مرحوم علامه در ریاض از معاصرین اصحاب خود كه تألیف كتاب در مقتل نموده اند نقل كرده اند كه آن فاضل معاصر در كتاب خود حكایت كرده كه در سفر مكه عبورم به شهر حماة افتاد در میان باغ و بساتین آن مسجدی دیدم كه


مسمی به مسجد الحسین بود فاضل معاصر می نویسد كه وارد مسجد شدم در بعضی از عمارات مسجد یك پرده كشیده شده و آن پرده به دیوار آویخته برچیدم دیدم سنگی به دیوار نصب است و بر آن خون خشگیده دیدم از خدام مسجد پرسیدم این سنگ چیست و این اثر و این خون چه می باشد گفتند این سنگ سنگی است كه چون لشگر ابن زیاد از كوفه به دمشق می رفتند سرهای شهیدان و اسیران را می بردند باین شهر وارد كردند سر مطهر فرزند خیرالبشر را روی این حجر نهادند فاثر فی هذا الحجر ما تراه تاثیرا اوداج بریده در دل سنگ این كار كرده كه می بینی و من سالهاست كه خادم این مسجدم لاینقطع از میان مسجد صدای قرائت قرآن می شنوم و كسی را نمی بینم و در هر سال كه شب عاشورای حسین علیه السلام می شود نصفه شب نوری از این سنگ ظهور می كند كه بی چراغ مردم در مسجد جمع می شوند و دور آن سنگ گریه می كنند و عزاداری می نمایند و در آخرهای عاشوراء بنا می كند خون از سنگ ترشح كردن و یبقی كذلك و ینجمد همان نحو می ماند و می خشگد و احدی جرأت جسارت آن خون را ندارد خادم گفت آن خادمی كه قبل از من در این مسجد خدمت می كرد او هم سالهای متمادی در خدمت بود و این سنگ را به همین حالت با این اثر و با این خون منجمد با صوت قرآن و نور نصف شب عاشوراء همه را نقل می كرد و می گفت خدام قبل هم برای او نقل كرده بودند از مسجد كه بیرون آمدم از اهالی آن بلد نیز پرسیدم همه آنچه خادم گفته بود گفتند انتهی



بعد از شهادت پسر فاطمه حسین (ع)

داغ شهادتش جگر سنگ آب كرد



حاصل الكلام آن فرقه لئام اهل بیت خیرالأنام را از حماة حركت داده و رو به شهر حمص نهادند